تنهایم
تنهای تنها
همچو مرغ مهاجر دور از همسفران تنهایم
هیچ کس نیست که فقط بشنود دردهایم را
هیچ کس نیست که از سینه خالی کند این بغذ گران را
در تنهایی خویش نجوا میکنم با خالق خویش
میگویمش ای هستی من
تو را هست آیا حوصله ناله من؟
نمی دانم آیا می گذارد وقط گران
بر من سیه چهره نادان
ای مهربانم می بینی چگونه دارم ظاهری شاد
ولی آیا دانی دارم باطنی زار؟
سبب از شادی ظاهر
حفظ آبروست لا غیر
تا کی این صورتک خندان
باید باشد بر باتن گریان
خدایا طاقتم تاب است تاب
خدایا تنهای تنهایم در این دنیای وا نفسا
نظرات دیگران ( ) |