چند روز پیش تو مترو نشسته بودم و مثل همه آدمهای دیگه سرم تو لاک خودم بود
تو یه ایستگاه دوتا جوون هم سن و سال خودم اومدن توی مترو و با یه حالت
عجیبی شروع به حرف زدن کردن و بلند بلند می خندیدن
یه پسر جوون که با خانومش نشسته بود به اون دوتا اعتراض کرد و اون دو نفر
که تو حالت طبیعی نبودن شروع کردن به اون جوون جلوی خانومش فحش
ناموسی دادن و بعد از کلی دادوبیداد ایسگاه بعد پیاده شدن و رفتن.
بعد از این ماجرا من از خودم خیلی بدم اومد چون من مثل خیلیهای
دیگه حتی برای جدا کردن هم جلو نرفتم و این کارم هم دلیلش ترسیدن
نبود بلکه تنها دلیلش این بود که من با خودم گفتم به من چه؟؟!!
به عبارت عامیانه تر بی خیالی طی کردم
ماها هممون داریم میریم به این سمت که به هم نوع خودمون اهمیت ندیم
فقط امیدوارم خدا مارو به خودمون واگذار نکنه وگرنه وضع از اینی که هست بدتر می شه
نظرات دیگران ( ) |